- گشت کردن
- گردش کردن گردیدن، سیر کردن تفرج کردن، محو کردن ناپدید کردن
معنی گشت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گشت کردن ((~. کَ دَ))
- سیر کردن، گردیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فروختن جنس اولین بار در هر روز نخستین بار پول گرفتن
روی بر گردانیدن، گریختن، فرار کردن
آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن
کاشتن زراعت کردن: (رنج بردی کشت کردی آب دادی بر درو گرت دونی از حد خامی در آید گو در آی) (سنائی)
عفو کردن، بخشیدن
با ناز رفتن خرامیدن: والله لا یحب کل مختال فخور... و خدای دوست ندارد آن کس که اندر رفتن خویش گشی کند و بنعمت خدای فخر کننده باشد
با ماده نزدیک شدن آمیزش کردن: و سعادت وی (ستور) خوردن و خفتن و گشن کردنست
نم پس دادن تراویدن و بیرون زدن مایع از ظرف، درز کردن خبر برملا شدن: این خبر دهان بدهان گشت و معلوم نگشت از کجا نشت کرد
نخستین بار پول گرفتن، فروختن جنس اولین بار در هر روز
عفو کردن، بخشودن
کاشتن، زراعت کردن
wyciekać
протекать
lekken
undicht sein
filtrar
perdere
रिसाव होना
ফাঁস হওয়া
kuvuja